شعر۱۰۷

دل سودا زده ام را کی اسیرش کردست
بحریم دل خود  برده  غریبش  کردست

دوش با  چهره  نازت چه نیازها کرد ست
چشم مخمور تورا دیده چه رازهاکردست

زلف آشفته  پریشان شده  بر ناصیه ات
شور و بلوا به دل عاشق شیدا کردست

طاق ابروت که  محراب دل  ما  بودست
ز چه رو در پس آن پرده نهانش کردست

آنکه  دائم  رخ  زیبای تو را  وصف  کند
پیر  محجوب  سرا پرده  لیلی  بودست

One comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *