شعر۷۳
منکه آواره به کوی تو شدم ، گو چه کنم
منکه شیدای وجود تو شدم ، گو چه کنم
منکه ازمسجدومحراب به میخانه شدم ،گو چه کنم
منکه از میکده برجانب روی تو شدم ، گو چه کنم
من که رسوای ز عشق تو شدم ، گو چه کنم
منکه مجنون جمال تو شدم ، گو چه کنم
منکه از خنجر مژگان تو زخمی شده ام گوچه کنم
منکه مخمور به شهلا ی نگاه تو شدم، گو چه کنم
منکه بر آن لب میگون گرفتار شدم ، گو چه کنم
منکه در دامگه زلف تو بیمار شدم ،گو چه کنم
منکه چون مطرب وساقی بسرای توشدم ،گو چه کنم
همچو لاله جگر سوخته را ، گو چه کنم