شعر۱۲۲۶

هُدهُدِ جانم . هوای بال و پر در کار نیست
ذورق عمرم به دربا حولِ هر امواج‌ نیست

می پرت از بام جانم سوی کوی دلبری
دلبری آسوده خاطر . خاطرِ دلدار نیست

خِرقِه ای‌ آلوده دارم از می گلگونه رنگ
سینه ام آتش فروزد مَحرَمی در کار نیست

باده نوشم باده ای گل رنگ از ساقی مست
گردوسه ساغربنوشم همچومست هوشیار نیست

خون دل خوردم چو دیدم آن لبِ چون لعل او
مستی چشمش مرا مجنون وجان آرام نیست

در طواف روی او لبیک گویان گفته ام
حاجیان آن کعبه اینجا خان یار آنجا نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *