شعر
ای ساربان محمل بدار دردی کش میخانه ام
از کاروان جا مانده ام آتش بجان افتاده ام
در وادی آشفته گان دل داده ام دل داده ام
در مجلس دلدادگان دیوانه ام دیوانه ام
با کاروان عاشقان شوریده ام شوریده ام
سوی حَجَر چون دیده ام معبودرادرمانده ام
من خودصفارادیده ام برمروه هم گردیده ام
سوی بتان هم رفته ام لبیک ها من گفته ام
اما ندیدم روی او بر موی او دل بسته ام
بر پیچ و تاب زلف او پیوسته ام پیوسته ام