شعر
المنهً لله به میخانه شدم من
ساقی پی ساغربه خمخانه شدم من
شاهد به نازست و غرورست و تکبر
در مانده و بیچاره و باعجز دل من
در پیچ و خَمِ زلف شکن در شکن او
افتاده به دام است غریبانه دل من
از کعبه بریدم شدم معتکف او
ابروش کمان قبله ی حاجات دل من
ای هم نفسان قصه ی دلدار بگوئید
یاشرح دهیدوصف جمالش بدل من