شعر۱۰۳۸
دل که شوریده و آواره و دیوانه توست
همه جا بی سر و پا خانه به خانه پی توست
پر و بال داده به باد در قفس خانه ی توست
آنچه دیده به ره بوف به ویرانه ی توست
به تماشای تو افتاده به میخانه ی توست
در ره جامِ میِ ناب به خمخانه ی توست
مجلس آرای تو و واعظ دردانه ی توست
هوش و مدهوش ره خانه و کاشانه توست
قدح و باده بگردان که ساقی بر توست
شاهد و مطرب وخنیاگر آن مجلسِ توست
در و دیوارِ محبان همه جا در برِ توست
محفلِ وجد و سماع در برِ میخانه ی توست
مهدی این پیر خرابات سرا پرده ی توست
تا بگوید در آن جمع سخن از دل توست