شعر۱۲۳۴

دیده بر بندم که مَستم مستِ مست
در وجودم هر چه باشد هست مست

جانِ جانان در وجودم بوده است
آنچه در جانم بوَد شد مستِ مست

گر حِجامت بر وجودم گشت مست
فَصد می زیبد که فَصاد است مست

جسم وجانم هرچه هست دلدارهست
ترسم او نیشتر زند بر یارِ مست

فَصد و فَصادی ورا مجروح کند
نیش بر دلدار و بر این جانِ مست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *