شعر

افتد شبی بر در میخانه شوم من
بر زلف کَجِ دلبرکی بَند شوم من

صد بوسه بگیرد زِ لبهاش لب من
آتش فکند بر تن بیمار و دلِ من

اَسرار بگوید به محرابِ دل من
صد راز زِ پیمانه گشاید به بَرِ من

آورده بَرِ من حکایت به بَرِ من
آن قصه لیلی شدنش درقفسِ من

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *