شعر

باده دادی از شراب لعل گون لبهای خویش
مست ومدهوشم نمودی ازنگاه مست خویش

در گلستان نَکهَتت رشک از گل و ریحان ربود
آن قبا بگشا رها کن عطر خود ازجِیبِ خویش

بُرقع از رویت گشودی فتنه ها کردی به پا
قلب ها بیتاب کردی بر جمال روی خویش

خنده ی شیرین تو آتش به جانها می زند
سیل عشاقان روان کردی‌ نگارا سوی خویش

تا کجا افسونگری و دل ربایی می کنی
آفت جانها شدی یک دم نگر برحالِ خویش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *