شعر۱۱۷۴
نقش و نگارِ رویِ تو دل بردنم آئین تو
خَلقی غلامِ رویِ تو آواره اند در کوی تو
برحلقه حلقه موی تو دل میدهندجادوی تو
مجنون وافسون گشته اندبرهرخمابروی تو
هر شب آیند کوی تو بیچاره اند بر روی تو
بر این امید کز بوی تو آرد نسیم ازسوی تو
گویندبوستان روی تو هر دل کشدبرموی تو
زنجیرمهر والفتت زنجیره ایست ازسوی تو
امشب دلا غوغا کنند بر نرگس و ابروی تو
آن بُرقَع را بررو مگیرهوراست حوراچشم تو
گرسوی کویت میروند بر بوی زلفت می روند
تا جان خود قربان کنند در مَسلَخِ گیسوی تو
دامن کشان در کوی تو هو هو کنندبر روی تو
بخشندهزاران جان خود برتاری از گیسوی تو