شعر۱۱۵۶
مرغ جانم در جوانی دام زلفش را ندید
خال مه رویش ندیدو تاب مِشکینش ندید
رقص او را در سماع کوی جانانم ندید
مجلس مستانه ی آن صوفیان را هم ندید
هر کسی با هوی خود هوهوی یاران راندید
شیخ و زاهد رانده از مسجد دلارامم ندید
توبه کاران را که توبه بهر او بشکسته اند
جمع میخواران بدیدو توبه کاران را ندید
روی خودازجان گرفت ودل بسودایش سپرد
آنچه آن پیر مغان می دید او هرگز ندید
شور از سرم گذشت ولیکن نوا کم است
دنیای پرسش است ولیکن “چرا” کم است
من مانده ام عجب به تماشای مردمان
ظاهر چه دِلفریب ولی باصفا کم است
پُر گشته شهرِ ما ز مسلمانِ مُدّعی !
سرشارِ از ریا ولی بی ریا کم است
باور نکن رفیق رَجَزخوانیِ کسی !
توفان به طعنه گفت مرا ناخدا کم است
هر کفتری اسیر به بامی و دانه ایست
آن دل که خُرّم است کمی هم رها کم است
بر هر گره ز کارِ دل افتاد صد گره
حاجت ز حد گذشت ولیکن دعا کم است
لبریزم از غریبی و حسّ ِ کلافگی !
باز است راهِ سینه ام امّا هوا کم است
من با دلم غریبه و دل هم غریب تر
در این دهاتِ کوچکِ ما آشنا کم است
بنگر چه آمد به سرِ عشق و شاعری
عاشق زیاد و شاعرِ بی ادّعا کم است
#مازیار_نظری
❤️❤️??????
عالی بود استاد بزرگوارم ???
درودهای فراوان شاعرعالیقدربی نهایت زیباوعالی????پاینده باشیدوسلامت ??????
احسنت استادعزیزبسیارزیبا??????
با سلام خیلی عالی بود،????