شعر۹۱۷
در مکتب دلداران سودای تو را دارم
هردم رود این جانم جان درره تودارم

مدهوشم و هوشیارم دلدار بدل دارم
من مست خراباتم هوشیار نمیدارم

در وصف نکورویان افسانه بسردارم
تا باز کنم دل را دلدار نمی دارم

غوغای طرب دارم شوری بسر دارم
ازشاهدوشاهدبازصدگفته بدل دارم

گفتند مها امشب دردانه مجلس شو
ازرقص وسماع برگو تاوجدبدست آرم

از میکده و می گوی ازساغر و پیمانه
ازشیخ چه میجویی تاسلسله گودارم

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *