شعر‌‌ a66

دوش به میخانه شد آن بت عیار ما
آتشی در دل فکند آن صنم خوش نما

با نگه مست خود سوخت سروجان ما
سوی خودش می کشد جلوه دلدار ما

کشته او گشته ایم جور و جفا دیده ایم
بر دل غم دیده ام ز آن گل رعنای ما
.

سخن دوست بگفتند و به پیمانه زدند .‌

3 Comments

  1. تمام نمی شود فقر؛
    گسترده است
    چادر سیاهش را
    روی غنچه‌ی گل های سرخ شهر
    و شقایق های وحشی دشت
    فقر مسری است
    و تلخ و سیاه…
    اما عنوان انشای امروز ،
    بچه ها بنویسید :
    علم بهتر است یا ثروت؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *