شعر ۹۲۳
آمدی جانانه ام دردانه گشتی عاقبت
شرح عشق وعاشقی برمانوشتی عاقبت

آمدی شرح وصال یار را بر ما کنی
جان ودل مجنون نمودی سوی دلبر عاقبت

بلبلان در بوستان حنجر دریدند عاقبت
شرح آن دلدادگی بر ما نمودی عاقبت

عالم ویرانه را آباد کردی عاقبت
بوی موی عطرگیسویت فشاندی عاقبت

دل سپردن بر تو و آل ت بیا رحمی بکن
حال این مجنون به محبوبت نماتوعاقبت

آمدی جانانه ام دردانه گشتی عاقبت
شرح عشق وعاشقی برمانوشتی عاقبت

7 Comments

  1. بوسه ای می خواستم او صد بغل آورده بود
    ناز شستش از کجا این قدر عسل آورده بود؟!
    گریه تا می خواست دامن گیر چشمانم شود
    مهربانی های او بوس و بغل آورده بود
    مو به مو دیوانگی های دلم را می شناخت
    زلفش از این رو، دو دسته راه حل آورده بود
    شب به شب لب هاش جان می ریخت در جامم اگر
    بر سرم روزی هزاران بار اجل آورده بود
    عاشق چشمان عاشق کش شدن هم تحفه ای ست
    که دل لامذهب از روز ازل آورده بود
    با هنر بیگانه ای بودیم و با اعجاز عشق
    بید ما هر شاخه اش صدها غزل آورده بود

پاسخ دادن به mahmoud_shokrollahi لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *