شعر۷۸۱
به خیال رخ تو باده مستانه زدم
سخن مست به گفتم ره میخانه زدم
که چنین مست ودلاویزبه خمخانه زدم
جلوه زلف تو را چنگ به رندانه زدم
بوسه ای بر لب لعلت چه مستانه زدم
چشم مخمور تو را دیدم و پیمانه زدم
به هوای خم ابروت به محراب زدم
سجده سهو به سوی رخ جانانه زدم
که من امشب به میخانه ره پیر زدم
جام را پیر چو داد باده شبگیر زدم
بعضی وقتا
یه قلب با یک جمله
آروم میشه
بعضی وقتا با یک
قطره لیوانی لبریز میشه
بعضی وقتا
با یک
بی مهری دلی میشکنه
بعضی وقتا با یک
کلمه یه آدم نابود میشه
مراقب این یک ها باشیم