شعر۸۹۶
همچو منصور جان و دل را باختیم
چهار دست و پای خود انداختیم
سجده را بر طاق ابروش ساختیم
نزد هر بت جان و دل را باختیم
شعر۸۹۶
همچو منصور جان و دل را باختیم
چهار دست و پای خود انداختیم
سجده را بر طاق ابروش ساختیم
نزد هر بت جان و دل را باختیم
:
خدا پای تو را بر داستان خلقتم وا کرد
خداییکه بهشتم را در این دنیا مهیا کرد
سزاوار هزاران بوسه ی شکر است از وقتی
که دستان تو را آورد و در دستان من جا کرد
بشر صورت ملک سیرت عجب تلفیق زیبایی
خدا با خلق تو بین خلایق شور بر پا کرد !
اگرچه عطر نابت ای گل نایاب روح افزاست
ولی حیفی تو را از دور میباید تماشا کرد
تو را با دیگری دیدیم و شاهد دوستت دارد
هرآن چیزی که چشمم دیده بود آن روز حاشاکرد !
مسیحای مونث با حضورت زندگی زیباست
ظهورت فرصتی دیگر بر این دلمرده اعطا کرد
نترسیدم که عاشق باشم اما وقت دیدارت
هوای بوسه ات بود و لبم بیچاره پروا کرد !
نه تنها ما دوتا حتی ملائک یک به یک شاهد
خدا هم ذیل آن عهدی که ما بستیم امضا کرد !
#
آمدم دین ِ تو را یک شبه تسهیل کنم
کعبه را بی هدف وُ فلسفه تکمیل کنم
مدتی گلّه به صحرا وُ بیابان ببرم
بعد، با اذنِ خدا بتکده ، تعطیل کنم
یک عصا دست گرفتم که برای فرعون
اژدها را به «اَبَر معجزه» تبدیل کنم
ابر را سر ببُرم ، گریه ی خونینش را
علت ِ سرخ شدن های دلِ نیل کنم
به همه ، زنده به گوران عرب جان بدهم
جنگ با جهل وَ با سنّتِ در ایل کنم
با نفَس های مسیحایی من اُخت شو که…
دعوتت تا خودِ آرامش ِ انجیل کنم
هدفِ غایی ادیان اگر آغوشِ خداست
عشق را در دل این فرضیه تحلیل کنم
قول دادم به همه فَروَهران تا که فقط …
سال را خیره به چشمان تو تحویل کنم
#صنم_نافع?