شعر۷۸۱
به خیال رخ تو باده مستانه زدم
سخن مست به گفتم ره میخانه زدم

که چنین مست ودلاویزبه خمخانه زدم
جلوه زلف تو را چنگ به رندانه زدم

بوسه ای بر لب لعلت چه مستانه زدم
چشم مخمور تو را دیدم و پیمانه زدم

به هوای خم ابروت به محراب زدم
سجده سهو به سوی رخ جانانه زدم

که من امشب به میخانه ره پیر زدم
جام را پیر چو داد باده شبگیر زدم

2 Comments

  1. من شکستم تکه تکه؛ اینقدر حقم نبود!
    کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود!
    باغبان ، هیزم شکن را محرم خود کرده است
    سبز بودم، سردی دست تبر حقم نبود!
    چوب دیوار خودم را میخورم، تکلیف چیست؟
    غرق در محدوده ای بودم که در حقم نبود!
    مثل ماهی ها به آب خوش خیالی میزدم
    خام بودم؛ صید ماه غوطه ور حقم نبود !
    هرکسی سهم خودش را میبرد از باغ عشق
    سرو رعنا بودم و ترک ثمر حقم نبود?

پاسخ دادن به m.aghapourr لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *