شعر ۳۹
شور تو را میزند این دل شوریده ام
مست و خرابم کند این دل دیوانه ام

حال چه ها کرده ای با سر سر گشته ام
جوروجفادیده است این تن بس خسته ام

مسجد و محراب را درب بخود بسته ام
روی بتان دیده ام از همگان جسته ام

ساکن میخانه ام خانه به خم خانه ام
مست می ساقیم باده بسی خورده ام

پیر خرابات را محرم اسرار را
بردرمیخانه اش رقص به پا کرده ام

راز دل خویش را گفته درویش را
برسر هفت شهرعشق ولوله ها کرده ام

5 Comments

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *