شعر ۴۸
حکایت کرده ام اززلف ومویت
دو چشمان سیاه پر فروغت

بیا یک شب پرستار دلم باش
که ایندل سالهاست بیماررویت

6 Comments

  1. کاش دلها همه از جنس بهاران بودند
    و “شرف باختگان” در پی جبران بودند
    ???
    کاش گلهای اقاقی ّو رز و مریم و یاس
    تا ابد بر سر و بر سینه ی گلدان بودند
    ???
    عشق هم این وسط آنگونه که باید ،ننمود
    گرچه عشاق، نماینده‌ی خوبان بودند
    ???
    حافظ و منزوی و بیدل و صهبای قمی
    همه از عشق تو اینگونه غزلخوان بودند
    ???
    کنج ِ ابروی تو و تیر ِ بلند ِ مژه ات
    همگی تیزتر از تیغه ی زنجان بودند
    ???
    من به تو مومن و سرگرم پرستش، اما
    آیه های بدن ات نافی ِ ایمان بودن بودند
    ???
    شک ندارم که اگر عکس تو در قرآن بود
    هفت ملیارد نفر جمله مسلمان بودند
    ???
    آخرین مرحله‌ی بازی ما باخت نداشت
    چون رقیبان همگی طفل دبستان بودند
    ???
    بیخودی شکوه نکن از گنه ات ، آدم جان
    سیب و حوا و دلت!! ، تابع شیطان بودند

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *