شعر ۸۸۳
آمدم تا بینمت گفتا که دل هم رفته است
ازقفس مرغ پریشان حال وبیمار رفته است
گفته ام ازبلبلان پرس مرغ جانم دیده است
شکوه مرغان شنیدم دل ز جانم رفته است
عندلیبان شور و غوغا در گلستان کرده اند
باغبان رحمی بداراین مرغ جانم رفته است
خون بها رفتنش جانا بگو جان دادن است
قلب بی جانم ببینید مرغ جانم رفته است
قسمتم از عالم هستی فقط درداست و درد
بی وفاییهاجگرخون کرد وجانم رفته است
ای جووووونم????بسیارزیباوعاااالی??????????????