شعر ۸۷۹
خون دل خوردم شب و روز دلبرم یادم نکرد
بر سر کویش نشستم دیده را بر من نکرد
زلف مشکینش به دیدم گیسوانش وا نکرد
برقع بر چهره نهاد و آن قمر را وا نکرد
شعر ۸۷۹
خون دل خوردم شب و روز دلبرم یادم نکرد
بر سر کویش نشستم دیده را بر من نکرد
زلف مشکینش به دیدم گیسوانش وا نکرد
برقع بر چهره نهاد و آن قمر را وا نکرد
زیبا و دوست داشتنی
ای جووونم????بسیارزیباودلنشین ???????????
جیگرطلای من این دخمل????❤️❤️❤️❤️بابایی نازنینم خیلی زیبا??????????????????❤️❤️❤️❤️❤️❤️