شعر ۸۸۰
دیوانه ام دیوانه ام دیوانه دیوانه
از خود برون جستم ره میخانه

ساغر شکستم باده و. پیمانه
بنشسته ام اکنون در میخانه

ساقی ندارم باده و پیمانه
شاهدبه رقص است درکف میخانه
هیهات کرد است در وجودم خانه
جمع سماع امشب بپاست میخانه
پیرم به پا کرده نوا در خانه
سیر و سلوک در جمع این میخانه

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *