شعر ۸۸۰
دیوانه ام دیوانه ام دیوانه دیوانه
از خود برون جستم ره میخانه
ساغر شکستم باده و. پیمانه
بنشسته ام اکنون در میخانه
ساقی ندارم باده و پیمانه
شاهدبه رقص است درکف میخانه
هیهات کرد است در وجودم خانه
جمع سماع امشب بپاست میخانه
پیرم به پا کرده نوا در خانه
سیر و سلوک در جمع این میخانه
ای جووووونم دخمل خوشگل ناز???? بسیارزیباوعاااالی ??????????????
عجب معمار خوش ذوقی که با آبادی احساس
برای هر که عاشق شد دلی ویرانه می سازد
☇?☇?☇?☇?☇?☇?