شعر ۸۴۷
شور می باید که شیدایی کنم
ناز می باید که طنازی کنم
برنگاه مست و شهلایش دمی
دیده را بر دیده اش ابقا کنم
شعر ۸۴۷
شور می باید که شیدایی کنم
ناز می باید که طنازی کنم
برنگاه مست و شهلایش دمی
دیده را بر دیده اش ابقا کنم
ای جوووونم??????? دخمل قشنگ ماشااله بسیارزیباوعااااالی?????????????
خیابانگرد هستم در میان موج عابرها
تو را گم میکنم در بین غایبها و حاضرها
مسافر میشوی، غم میخورم اما نمیدانم
چه خواهم کرد با رفتن، چه با درد مسافرها
من از تنهاییام بعد از تو میترسم، نمیدانی
غمم را در نمییابند این آسودهخاطرها
تمام شهر سمت قبلهی حاجات در ظاهر
منم سمت تو و دور از تظاهرهای ظاهرها
جنون در چشمهایم، بی خدایی در دلم بی تو
منِ دیوانه را حتی نمیخواهند کافرها
اگر شاعر نبودی شعرهایم سهم چشمت بود
تو میدانی چه باید کرد با احساس شاعرها؟؟
هزار ماشاالله???????