شعر ۸۰۳
آنچه دیدم در آن میکده جز ناله نبود
ساقی و ساغر و می در پی پیمانه نبود
شادی و وجد ، نوایش به لب نای نبود
شاهدان درجهت رقص به میخانه نبود
جگر سوخته ام در ره جانانه نبود
دل سودا زده ام در پی دلدار نبود
قصه مطرب و آن پیر به خمخانه نبود
چونکه او رفته و درمیکده آن یار نبود