شعر ۷۸۸
در خیالم کعبه را بتخانه و بت میکنم
آب زمزم را شراب از لعل احمر میکنم
درصفاومروه میدارم خم وخمخانه را
جای قربانی هزاران رقص برپا میکنم
دور معبد گشتن و با وجد هوهو میکنم
سنگ برشیطان زدن راباسماع هومیکنم
من اناالحق راچومنصورپاسداری میکنم
از نیستانم جدا افتاده را هو می کنم
دفترعشق و محبت سوی احمد می کنم
بهر معراج دلم من حج اکبر می کنم