شعر ۷۹۰
آمدم در کوی تو شاید به بینم روی تو
نکهتت بود و خرابم کرد بازم بوی تو
ترسم آخر بوی تو مجنون و حیرانم کند
سر به صحراها گذارم قصه گردم سوی تو
بوی تو گیسوی تو دیوانه ام بر موی تو
زلف خودافشان مکن درمانده ام درکوی تو
بین پریشانی حالم برقع از رخ وا مکن
خنجر مژگان نگه دار عاجزم بر روی تو

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *