شعر۱۸۶

تو دانی ؟ عاشقی دردیست که درمانی نمی یابد
چنان بحریست این دریا که ساحل را نمی تابد

فغان عقل  از  ادراک  بر  افلاک  می  شاید
که این شوریدگی ازجان و جانان را همی تابد

One comment

  1. از دلقکی پرسیدند عشق چیست
    گفت خنده بر لب کودک غمگینی نشاندن عشقست
    از رمّالی پرسیدند عشق را می‌‌توانی‌ ترسیم کنی
    گفت فقط میشود عشق را با رمل اصطرلاب به تصویر کشاند
    اما عارف پیری می‌‌گفت عشق همان دل‌‌های پاکست که بیریا به هر کسی‌ دل‌ می‌‌بندند
    پروانه عشق را بر شعله شمع می‌‌نوشت
    کودک در بغل مادرش آنرا با بوسه‌ای بر زلف مادرش می‌‌آویخت
    خورشید آنرا شب‌ها بر روی ماه می‌‌نوشت
    ‌‌ ‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *