شعر۸۱۳
دوش گفتم ساقیا من مستِ مستم
تا سحر هر ساغری پُر کرده ای دادی بدستم
با خیال دلبرم از هر چه بودست جستم
یک شبی دور از هیاهو در بر شاهد نشستم
گفته ام من مردِ مستم باده ها بوده بدستم
کُنج میخانه نشستم گفته اند من میپرستم
بارها من توبه کردم باز دادی باده دستم
حال در مستی به رقصم باده ام باده الستم