شعرa76
همه شب جامه دران بر سر کوی تو شدم
جرعه ای می ز لبهات چو‌میخواره شدم

راز دل باز که شد در بدر از خانه شدم
همچو رسوا زدگان بی سرو‌سامانه شدم

از تو و این جگر سوخته بر داد شدم
تیشه ای تیز بر این سینه غم ساز شدم

دل به دلدار سپرده ره میخانه شدم
سخن از پیر شنیده پی جانانه شدم

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *