شعر۱۰۵۸a
گفته ام یا رب کجائی درد جانم را ببین
گفته انددرخانه اش جوحال زارم راببین

درطواف کعبه گفتم حال رنجورم به بین
از فراق یار این رخسار بیمارم به بین

گفته اند رستن ز غوغای جنون در کعبه بین
آمدم در خانه ات ماندن به جانم را ببین

شور و شوق عاشقی فرمانده جانم شدست
خیل مژگان را فراخوان عشق بر جانم ببین

شور و مستی را بجان دارم نگهبانش توئی
قلب مجنون گشته ام را پاسداریش ببین

خواهم از عشقم سماع عاشقی بر پا کنم
مهدی شوریده را در عالم مستی ببین

4 Comments

  1. آدمها مثل کتابند!
    از روی بعضیها بایدمشق نوشت و آموخت،
    از روی بعضیها بایدجریمه نوشت و عبرت گرفت،
    بعضیها را بایدنخوانده کنارگذاشت،
    و بعضیها را باید چندبار خواند تا معنیشان را فهمید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *