شعر۱۰۴۰
درمسجد و محراب اگر سجده گری هست
زاهد چه داند که خرابات صنمی هست

درکعبه اگر طوف کنی چون حرمی هست
در بتکده بینید که طواف بسی هست

میخانه به میخانه اگر هم نظری هست
در بتکده بینید که یک چشم تری هست

گرمست کنی حاجت یک جام جمی هست
هوشیار بداند وجود و عدمی هست

مخمور اگر مانده ز می در گذری هست
گوئید که ته مانده ی می در قدحی هست

One comment

  1. یک لحظه تو را دیدم وعمری شده ام مست
    هر جا که تو باشی سخن از مهر دلت هست
    عمری دل دیوانه گرفتار غمت بود
    با یاد تو از جامعه هم یکسره بگسست
    ای بی خبر از حال من زار و پریشان
    بغضی که تو را دارم و هر ثانیه بشکست
    از بس که اسیر تو و درگیر تو سلاهستم
    این فاصله هم بر من بی حوصله دل بست
    لعنت به زمانی که تو یک لحظه نباشی
    وقتی که توهستی نفسی جان مرا هست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *