شعر۱۰۲۲
صوفی بیا میخانه ام آتش بزن‌ اماره ام
خنیاگر‌ لوامه ام ساقی به آن میخانه ام

مخموری آن چشم تو بردست از لوامه ام
در خانه‌ آن راضیه من راضیم راضیه ام

بر زلف تو افتاده ام در دامگه من راضیم
مستی اگردارم بجان چون راضیم راضیه ام

مطرب نوائی ساز کرد عشرت بسازش باز کرد
چون بشنوم ساز و دمش توحیدراگردیده ام

گر او شمارد خانه ام طی گر کند فرزانه ام
تاب دلت دانی کجاست آن خانه ام آن خانه ام

گر بشنوی مفتون شوی برگرد اومجنون شوی
جان خانه آن دل شوی مجنون آن میخانه ام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *