شعر ۷۳
پیام دادی نگاهم قند قنده
دلت بر چین زلفم در کمنده

لب و پیشانیم را بوسه دادی
سیوال کردی بگم بوسم به چنده

عزیزم بوسه ها یم بس گرانه
به هر بوسم هزاران جان فدامه

نمیدانی که جان دادن به مهدی
نشانش بوسه ها ی بی امانه

7 Comments

  1. میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی
    به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی
    چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم
    منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی
    چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم
    سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی
    در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفته
    میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی
    شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم
    صفایی کرده ام در آن شب زیبای دلتنگی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *