شعر ۹۱۴
خدا یا تو دانی که مست توام
ز خمخانه ی تو ، نه میخانه ام

اگر باده نوشم کرم از تو هست
اگرمی فروشم سخا از تو هست

سخن گر به گویم ز اعجاز توست
شکایت کنم بخشش ازسوی توست

تو سلطانی خود به پا کرده ای
جهان را چنان رو براه کرده ای

فقط نقص کارت دراین بوده است
نگاهت ز بیچارگان شسته است

ز مردان مردت سخن هیچ نیست
ز اخوند و ملا سخن پیچ پیچ

یکی را فلان در فلان داده ای
یکی را تو محتاج نان کرده ای

یکی گرد عالم به گردد بسی
به نان شبی نزد هر نا کسی

بهانه گرفتی که تو آدمی
بهشتیم به راندی که ناهمدمی

چرا خلق کردی چنین میوه ای
که شیطان فریبد من آدمی

ز جنت به راندی ز افکار توست
نه خوردن نه بردن زآهنگ توست

بیا و نوای دگر ساز کن
زمینو گذر این جهان بازکن

شراب طهورا کنون راز کن
دل این جوانان به آواز کن

ز پاک و نا پاکی می گذر
ز دوزخ بلاهای آن در گذر

بیا آبی اندر جهنم کنیم
زمین راچو مینو فراهم کنیم

7 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *