شعر ۹۴۷
برقع از روی تو افتاد قیامت شده است
شوروآشوب بهرگوشه هویدا شده است

شهربلوازده ی نرگس مستت شده است
زاهد پیر به محراب اسیرت شده است

همه جاوصف جمال توبه بازار شده است
که چنین حوری هوردرملاعام شده است

7 Comments

  1. ?چشمت افسونگر دلهاست به افسانه قسم
    باده در چنگ تو رسواست به پیمانه قسم
    شمع در مکتب عشاق که شد چله نشین
    سوختن را زمن آموخت به پروانه قسم
    چون پریشانی زلفت که کند رقص حریر
    پیچ وتابی به دل انگیخته برشانه قسم
    تو همه سنگ شدی آینه دل گرچه شکست
    بازافزود تو را جلوه به آینه قسم
    بی تومتروکه وبی رهگذرست کلبه من
    با تو آباد شود کلبه به ویرانه قسم
    گفت مجنون به جبین مهر جنونم نزنید
    عقل درمانده عشق است به دیوانه قسم
    ???????

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *