شعر ۷۸۷
ترک سر گفتن نشان از عاشقیست
جان ره جانان سپردن دلبریست

از نیستان چون جدا افتادنیست
رقص جان بر دار کردن رجعتیست

رجعتی بر عشق عاشق پیشه گیست
جسم وجان دادن بمعشوق دلبریست

چون به معشوق دلدهی دلدادگیست
دل به دو دادن اناالحق گفتنیست

7 Comments

  1. صبر کن تا به دلم جیره ی امشب برسد
    صبر کن تاب من از کف برود تب برسد
    صبر کن یاد کنم چشم تو را مست شوم
    چون لبم نیست میسر که به آن لب برسد
    همه ی عمر دم از یار زدم چون نگذاشت
    عشق، عاقل شوم و یار به یارب برسد
    زلف پیچیده بر آن چهره ی تابنده مریز
    بد شگون است اگر ماه به عقرب برسد
    چشمه ی طبع مرا شعر فشان می خواهی
    باید از چشم و لبت فیض، مرتب برسد
    قیس شاگرد زرنگی ست، ولی صبر کنید
    پای لیلی بگذارید به مکتب برسد!
    عجبا عشق، که شد راه زلیخا که ز ننگ
    به مقامات عزیزان مقرب برسد
    پر شدی از می و از چشم و لبت سر رفته است
    دست من کی به تو ای جام لبالب برسد
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌
    •┈✾~???~✾┈•

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *