شعر ۲۴۷
دیده بر بند که آشوب به پا خواهی کرد
آن نگاهی که تو از عشق بما خواهی کرد
جلوه روی تو را سیر ندیدم ولی
نازو طنازی خود را به خفا خواهی کرد
زلف آشفته خود گر چه به رخ ریخته ای
این عجب نیستکه برمن توچه هاخواهی کرد
شعر ۲۴۷
دیده بر بند که آشوب به پا خواهی کرد
آن نگاهی که تو از عشق بما خواهی کرد
جلوه روی تو را سیر ندیدم ولی
نازو طنازی خود را به خفا خواهی کرد
زلف آشفته خود گر چه به رخ ریخته ای
این عجب نیستکه برمن توچه هاخواهی کرد
ای جانم خوشگل من??????????????❤❤❤❤شعربسیارعالییی وزیباااا???????????
عزیز دل ?????????????????????????
شعر عالی??????????????????????????
شب موعود شد ، بالا بیاور استکانت را
بریز و نوش کن ناگفته های نیمه جانت را
زمان کوچ تلخ من از این آغوش پاییزی
کمانت را زمین بگذار و واکن ابروانت را
چه جای پر زدن در تو منِ گنجشک را وقتی
پرستوها قُرُق کردند کل آسمانت را؟
فراموشم کن ای همخانه ی بی خانه، میترسم
که حتی خاطراتم زخم باشد استخوانت را
که بااین شعله های زیر خاکستر بسوزانی
خودت را، خانمان و خاندان و دودمانت را
من از این خرمن گندم گذشتم با همین حسرت
که می بوسند جای من مترسکها دهانت را