شعر ۳۴۶ آرزو کردم که دل دارم شوی حسرتم آن بود که تیمارم شوی ناله ها کردم که جانم سوختی آتشی بر حسرت و جانم شوی نرگس مستت خریداری نداشت دل بدو دادم که جانانم شوی سر بکویت بی هوا دادم که تو سر پناه این دل زارم شوی بارها …
برچسب: شعر
شعر ۱۰۸۸ بر خیز که دلدار ندای تو کند درکوی بتان هوای روی تو کند صدباده اگر میکده درجام کند آن می نشود که از لب یار کند
شعر ۳۴۷ الهام گرفتم که من باده پرستم درمکتب عشاق چه رندانه به رقصم با سیم تن مست چه دلداده و مستم فریاد بر آرم که من مست الستم
شعر ۱۰۸۷ گر دلم سودای رویت میکند قدرش بدار جلوه’ رخسار تو بر دیده دارد آن بدار عشق و شیدایی بهر برزن بدارد آن بدار همچومجنون شورهادرسینه داردآن بدار
شعر۳۴۴ عزیزان خانه ام ویران دل شد سر شوریده ام شیدای دل شد بیائید حلقه بر گوشم نمائید که این برده غلام جان و دل شد
شعر a34 در جمع اسیران حرم گردیدم در مجلسِ عاشقان همی رقصیدم در بزم عارفان سخن بِشنیدم در محفل زاهدان ز زاهد دیدم اما سخنِ نکو تری نشنیدم آ ن کرده که از پیرخرابات دیدم
شعر a33 دلِ افروخته ام مسکن و ماوای توشد سر سودا زده ام دامگه دام تو شد قلب شوریده من خنجر مژگان تو شد قبله و کعبه ی من جلوه ی رخسارتوشد
شعر. A32 آن ترک سخن از من و میخانه کند در بستر عشق قصد جانم بکند صد جان اگر درره او خاک کنم بار دگر او نشان جانم بکند
شعرa31 خیمه و خرگاه زدی بر دل دیوانه ام خیز و بیا ای صنم بر در این خانه ام چشمه هورم شدی جام بلورم شدی پر کن تو این جام را از می میخانه ام جلوه حورم توئی منبع نورم توئی مهر بتان دیده ام بر در کاشانه ام پیر …
شعر a30 آئیم و سخن از نی و نائی به کنیم در بستر عشق ناله از نی به کنیم گوئیم فغان از نی و از نائی نی آورده شدیم رّجعّت نائی بکنیم