شعر ۱۰۸۴ داغی که به دل جانب آن یار گرفتیم درد یست که از پیر ز میخانه گرفتیم گفتیم دعائی و ثنائی بر دلدار یا رب چو گفتیم ، ز پیمانه گرفتیم

شعر۱۰۸۳ گر طاقت اسرار نداری مرو در محفل عشاق پی یار مرو آنجاست که سّردهند و اّسرار برند بردار اگر دیدن دلدار نداری مرو

شعر۸۴۵ حسرت به دلم ماند و ندیدم که بیائی ای دل تو بگو این همه بیگانه چرائی شوریدگی از ماست که دلدار ندیدیم ای هم نفسم بی خبر از گفته ی مائی میخانه به میخانه پی یار دویدیم یک بار نجستیم و غریبانه ز مائی ترسم که بمیرم رخ زیبات …

شعر۱۰۲۹ صورتگر نقاشی خوش نقش کشیدی تو آن صورت زیبا را ، بر بوم دل خانه بر طاق آبرویش ، شمعی به پا کردی چون شمع زعشق تو ، سوزد در آن خانه هنگامه به پا کردی ، نقشی زدی بر بوم آن خوی به پیشانی‌ ، آن لب به …

شعر۹۶۲ رهزنی کار دل است و دلستانی کار دل این همه عیاری از دل شحنه ومستان زدل گر فغان از دل بر آید آه سوزان هم ز دل عاشقی ها گر کند دل ساز معشوقی ز دل ساقی مجلس ندا در می دهد فریاد دل شاهدان برپاخیزید رقص مجلس هم …

شعر a28 به خیال رخ تو نعره زنان خواهم رفت پی دلداری دل جامه در ان خواهم رفت گر نظر بر رخ بیمار و علیلم نکنی بی خبررقص کنان باده زنان خواهم رفت

شعر a27 کجا عاشقی را بلاها نباشد کدام دل شناسی که رنجی نباشد به مرغ دلم گر تو دردی رسانی ز کاشانه بر خاست دیگر نباشد

شعر۹۹ ساربان هَلهَله سر داد که آماده شوید آتش مانده به جا را رُمادی بکشید دلبر و جان مرا قافله سالار ببرد جگر خون شده ام را به آتش بکشید آهوان تشنه لب و خسته ی جان به قطار آمده تا جان به جانان بکشید ناقه را پی نکردید که …

شعر A25 ای کاش دلم اسیر و در بند نبود بر نرگس مست او گرفتار نبود ای کاش به کوی او نمی گردیدم تا این دل بیچاره چنین‌ بند نبود

شعر ۱۰۸۲ آتش به دلی زنم که دلدار شود در عالم بی کسی غم یار شود شوریده اگر شود چه بسیار شود درمانده و بیچاره و غمخوارشود