شعر گربه میخانه شوی شور به پاخواهد شد جگر سوخته ات در پی آن خواهد شد باده ی ناب ز خمخانه برون خواهد شد عشق ومستی وجنون ازبرآن خواهدشد مستی باده ز عشاق جدا خواهد شد آن می ناب زِ سَجاده برون خواهد شد عشق و مستی ز پیمانه پیر …
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر۶۹ جامِ می گلگونه رنگش دیده ایم ازشرابش مست وحیران گشته ایم نوش نوشِ جام را در داده ایم از میِ انگور شادان گشته ایم
شعر ای کاش دمی بر درِ میخانه نشستی ای کاش برِ عابد و زاهد نه نشستی ای کاش ز محراب و سجاده گذشتی درمیکده با ساقی و شاهد به نشستی
شعر۶۶ دوش به میخانه شد آن بت عیار ما آتشی در دل فکند آن صنمِ خوش نما با نگه مست خود سوخت سر و جان ما سوی خودش می کشد جلوه دلدار ما کشته ی اوگشته ایم جوروجفا دیده ایم بر دل غم دیده ام ز آن گل رعنای ما
شعر فریاد بر آرم که در عالم هستی یار یار کسی نیست وکس یارکسی نیست برقوم چه رفتست چنین بی کس تنهاست جز جور و جفا کردن بر هم وطنش نیست (از خون جوانان وطن لاله دمید ه ) آن لاله که گویید چرا در وطنم نیست بستان و گلستان …
شعر۶۲ آتش عشقش وجودم سوخته چون ذلیخا تار پود افروخته خانمانم را به آتش دوخته آبرویم را به کویش ریخته تا که بر گوید که او لیلاسته عاشقی مجنون صفت میخواسته
شعر۶۶ یاد داری دلبر آن گلزار را چشمه محجوب و نهر آب را آن درختان صنوبر چون قطار سر به سر بسته میان لاله زار سوسن و نرگس میان باغچه بلبلان بنشسته اند بر طاقچه چون نسیم صبحگاهی میوزید گیسوانت را به دندان میگزید نرگس مستت خمار آلوده بود آن …
شعر۷۲ همه سوته دلان نالان باشند زِ بیدادِ مَلَک در داد باشند کدام سلطان را این داد باشد یکی دل شاددگر ناشادباشند
شعر۷۰ به خیال رخ تو رقص کنان باده زدند شیخ و زاهد به طَبع سر به سجاده زدند پیر و مُطرِب به در میکده فریاد زنان سخن از دوست بگفتند و به پیمانه زدند
شعر۶۸ شاهنشه عاشقان اگر مجنوست حلاج چرا چهره ی او در خونست چون قامت منصور به شلاق برند بکتاش فغان کند که او مجنونست