شعر ۹۷۲ به مژگان سیاهت دین و دل رفت مسلمانی و دینداری ز من رفت به چشمان خمارت دل ز کف رفت ز درد عاشقی ایمان ز دست رفت به گیسوی کمندد دخت. هندو چومجنون عقل ودانایی زجان رفت همه کوس جنون بر من به تازند خوشم دیوانه ام عقلم …
برچسب: iran
شعر ۵۶ فقاعی صراحی به می ساز کن فقاع را به ساقی هم آواز کن نوای دف و نی به پرواز کن به صلصل پیام وفا باز کن
شعر ۵۴ اگر دیده ندیدی ، دل چه کردی دل و دلدادگی در دل چه کردی هزاران دل به بند دیده کردی که سودای دلان در دیده کردی
شعر ۵۳ از ازل تا به ابد عاشق و شیدای توام مست و دیوانه ومجنون به رخسار توام گفته بودی که ز محراب نبینی خیری جلوه ناز تو گفتا که خیرخواه توام
شعر ۸۷۶ گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق میزند همچو منصور تیشه ای برکفر وایمان میزند گنج عشق و در دل عاشق چه ویران میکند با دلی خونین چنین هیهات بر جان میزند هر دو عالم را به یغما داده و دم میزند آتشی گویی که او دارد به عالم …
شعر ۹۲۹ الهی به آنان که در خانه ات به رندان رفته ز میخانه ات به مستان رسته پریده ز عقل به سلطان افتاده از تاج وتخت به آنان که دین را رها کرده اند ز شیخ و ز مسجد جدا رفته اند به آن صوفی گفته هوهو کنید به …
شعر ۸۷۰ عربده کش باده به پیمانه کرد شور و نوا در دل دیوانه کرد مطرب مست زخمه به طنبورکرد نای و نوا در بر آن حور کرد
شعر ۸۶۹ در مسجد و دیر جایگاهم بوداست در خانه یار خانقاه هم بود است واعظ چو سخن ازمی و میخانه کند آن هشته فرو میکده جایم بودست
شعر ۸۷۵ آنچنان درعشق دلبر سوختم آتشی در سینه ام افروختم هر کسی دیوانه پندارد مرا چون ندانندعشق اوافروختم دین و ایمانم بغارت رفته است کس نداند جسم وجانم سوختم مانده ام درعشق وجولان میدهم بر سر کویش بدان چون سوختم ساربان محمل نمی دارد که من همچوآتش مانده ای …
شعر ۹۷۱ خواهم امشب دل به دریاها زنم دل به دریا نه به وادی ها زنم همچومجنون سربه صحراهازنم در پی لیلی سر و جانها زنم خواهم امشب بیستون راسرزنم تیشه فرهاد ها بر آن زنم همچوخسرو وصف شیرینم زنم جان شیرینم ره شیرین زنم خواهم امشب دارها بر پا …