شعر ۳۴۶ آرزو کردم که دل دارم شوی حسرتم آن بود که تیمارم شوی ناله ها کردم که جانم سوختی آتشی بر حسرت و جانم شوی نرگس مستت خریداری نداشت دل بدو دادم که جانانم شوی سر بکویت بی هوا دادم که تو سر پناه این دل زارم شوی بارها …

شعر ۳۴۷ الهام گرفتم که من باده پرستم درمکتب عشاق چه رندانه به رقصم با سیم تن مست چه دلداده و مستم فریاد بر آرم که من مست الستم

شعر ۱۰۸۴ داغی که به دل جانب آن یار گرفتیم درد یست که از پیر ز میخانه گرفتیم گفتیم دعائی و ثنائی بر دلدار یا رب چو گفتیم ، ز پیمانه گرفتیم

شعر۱۰۰۹ ما دل شده و پیر ز رفتار نگاریم افسرده و شوریده پریشان نگاریم شوریده گی ما حکایت ز دل ماست این پیری و رنجور ز دلدار نگاریم از دست جفایش به مسلخ شده ایم ما شمشیر به دست آمده قربان نگاریم افسوس در این وادیه غمخوار نداریم افتاده و …

شعر۹۹ ساربان هَلهَله سر داد که آماده شوید آتش مانده به جا را رُمادی بکشید دلبر و جان مرا قافله سالار ببرد جگر خون شده ام را به آتش بکشید آهوان تشنه لب و خسته ی جان به قطار آمده تا جان به جانان بکشید ناقه را پی نکردید که …

شعر A25 ای کاش دلم اسیر و در بند نبود بر نرگس مست او گرفتار نبود ای کاش به کوی او نمی گردیدم تا این دل بیچاره چنین‌ بند نبود

شعر ۱۰۸۲ آتش به دلی زنم که دلدار شود در عالم بی کسی غم یار شود شوریده اگر شود چه بسیار شود درمانده و بیچاره و غمخوارشود