شعر ‌.a68 شاهنشه عاشقان اگر مجنونست حلاج چرا چهره او در خونست چون قامت منصور به شلاق برند بکتاش فغان کند که او مجنونست

شعر۹۴۵ شرح رسوائی ما بر در و دیوار کنند سخن نغز نگویند و چه رسوات کنند همه جا وصف جمال دل و دلدار کنند چون حقیقت ندانند ز چه گفتار کنند می ندانند چه باشد سخن ازمی بکنند زلف دلدار ندیده شکن از مو بکنند به خرابات نه رفته خرابت …

شعر‌a68 ای کاش دمی بر در میخانه نشستی ای کاش پی عابد و زاهد ننشستی ای کاش ز محراب و سجاده گذشتی در میکده با ساقی و شاهد بنشستی

شعرa64 سرخی می در صُراحی جلوه گاه روی توست نشئه ی می در خماری گرمی از اندام توست برقع از رو وا کنی آنگه قیامت کار توست محشری بر پا شود آنهم بگویم کار توست خاموشی جایز نباشد پرپر گل دیدنو

شعرa72 استاد مشیری فرموده اند : دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ به در و دشت و دمن ؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟ یا به یک خلوت وتنهائی امن ؟ دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ در پاسخ گفته ام …

شعرa61 الهی عشق هم دردیست که درمانی نمی یابد چنان بحریست این دریا که ساحل را نمی تابد فغان عقل از ادراک بر افلاک می شاید که این شوریدگی بر جان و بر جانان می تابد خاموشی جایز نباشد پرپر گل دیدنو

شعرa58 این دل چه دلیست آتش افروز شدست آتش زده است بجانم و دود شدست در محفل عاشقان جگر سوز شدست در بزم عارفان ستم سوز شدست

شعر ۱۱۱۶ بیا جانا که دل ، بی تاب از توست غریبی و اسیری دارد ، از توست نمی داند که دلدار ش چه کرده همی داند که زردی رویش ازتوست

شعر۶۱ به مجنون گفته ام مجنون ترم من به لیلی گفته ام افسون ترم من زلیخا را چو گفتم آه بر داشت ز آهش سینه اش بریان تر از من

شعر a40 باده خالیست دلم شور و نوائی دارد ساقیم جلوه و رخسار و نگاهی دارد لب میگون و شرابی و هوس آلودش دل و دینم بر این بت چه بهائی دارد