شعر A9 دیگه فریاد رسی نیست که فریاد کنم نشتری بر دل بی تاب زدی داد کنم همه شب تا به سحر ذکر و دعای تو کنم تو به خواب دگری رفته ندانی چه کنم دیگه فریاد رسی نیست که فریاد کنم نشتری بر دل بی تاب زدی داد کنم …
برچسب: زیبایی
شعر ۹۲۳ آمدی جانانه ام دردانه گشتی عاقبت شرح عشق وعاشقی برمانوشتی عاقبت آمدی شرح وصال یار را بر ما کنی جان ودل مجنون نمودی سوی دلبر عاقبت بلبلان در بوستان حنجر دریدند عاقبت شرح آن دلدادگی بر ما نمودی عاقبت عالم ویرانه را آباد کردی عاقبت بوی موی عطرگیسویت …
شعر ۸۴۷ درمنبر وعظ خطبه به جز ناله و آه نیست واعظ سخنش از حرم عشق و وفا نیست گوید سخن و بلکه به سوزد جیگری را این شکوه و آه مجلس و ماوای دلا نیست هر جا بروی قصه حزن است و عزا هست جزوعده به عقبی سخن ازمهر …
شعر۱۰۰۱ مفتیان فتوا دهند بلوا کنید همچو منصور بر سردارش کنید او ز مسجد هم ز کعبه رسته است او به معبودی دگر دل بسته است خواهد او محراب را ویران کند کعبه ای دیگر چو رندان پا کند های هوی صوفیان اجرا کند در مکان عاشقان سکنا کند همچو …
شعر۸۴۸ ما همش دل داده ایم دل داده ایم این دل و یک جا به دریا داده ایم تا که بر کشتی عشق او شویم نا خدائی را به او در داده ایم
شعر A8 دل بستن و دل دادن معشوق چه سان است ای همنفسان دادن جان درره معبود کدامست از گفته واعظ ز مسجد به گذشتیم ای مسجدیان راه خرابات کدام است در محفل عشاق سخن ازمن و ما نیست ای محفلیان آن سخن ناب کدام است گویند به مجلس دل …
شعر ۸۸۱ در غریبی لاف دلداری زدم ، دلدار کو بی مهابا سر به رسوایی زدم هوشیار کو گفته ام بی آبرو گشتم بگو دلدار کو کوس بد نامی بهر برزن زدم آن یار کو هرچه دیدم هرچه کردم بهر آن دلداربود بی سبب فریاد دلداری زدم دلدار کو
شعر ۱۰۰۲ آن دخت بلوچ در بدر کرده مرا آواره ز جان ، خراب و ویران مرا گفته است نفسی بیا که جانی مرا گفتم که بریده ام ز جان کوچان مرا
شعر A7 ای شیخ به محراب فغان سردادی رسوائی ما بر سر برزن دادی فریاد زتو که در خفا آن چه کنی بر منبر وعظ داد دیگر دادی
شعر ۸۷۲ تو مست شرابی و قدح طالب ما من مست تو و خماری از جانب ما من ناز کشم تو ناز از ساقی و ما من شکوه کنم تو گوی بر دلبر ما