شعر۱۵۶ عشق شور است و شیدائی طلب عاشقی بر عشق و دلداری طلب عاشقی را درد و درمانیش درد کی شود درمان عاشق را زدرد
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر۱۵۵ لولیان رقص کنان برگل و گلزار شدند بلبلان بر سر گل همره دستان شدند لاله حسرت بدل و شکوه بصحرا شدند نرگسان مست و می آلوده پی یارشدند
شعر۱۵۴ شراب کهنه میخواهم که دردم را دوا گوید حدیث ساغر و می را که درمانم شفا گوید اگر حوری وش مجلس لبانش بر لبم بنهد هزاران جان دهم بهرش که یکدم برلبم ساید
شعر ۱۵۳ در خرابات سخن از می و میخانه کنند در حرم گفته ز محراب و زسجاده کنند چو به خانقه شوند وجدو سماعی بکنند گر به کعبه بروند کعبه را بتخانه کنند
شعر۱۵۲ ساربان در کاروان آرام جان من دیده ام گام را آهسته بردار دل به دلبر داده ام پای در زنجیر و دل بر مهر او من داده ام ناقه را هی هی مکن بردل امیدهاداده ام اشتران افسار میدار ، دل به کعبه بسته ام کعبه من درکجاوه ست …
شعر۱۵۱ بیابا ما به میخانه ، سخن از دلبروجانست حکایتها ز می دارد آن فرزانه فرزانه شراب لعل گون خواهم که برکامم همی ریزد نگار مست و مدهوشم از آن خمخانه خمخانه دلا دیشب به میخانه حدیث مطرب و می بود همه از عشق و دلداری ز جام و هم …
شعر۱۵۰ گر عشق نبودی و غم عشق نبودی افسانه لیلی که سرودی که شنودی بلبل به کجا، شمع کجا عاشق شیدا آن داغ جگر سوزکه بر لاله گشودی
شعر۱۴۹ دانی که چرا اسیر و در دام شدم بر نرگس مست او خریدار شدم افسانه عاشقی چو دریافتمی آواره زشهر و آنگه دردام شدم
شعر۱۴۸ امروز ز گلزار ندائی نشنیدم از بلبل مست رازو نیازی نشنیدم گویند که گلزاربه بزمی بنشستست لیلی پی مجنون به گلزارنشستست
شعر۱۴۷ شیرازه عمرم چنان بسته به مهرت گر باز کنی خاک شوم بر سر کویت گر خاک مرا کوزه گر دهر بیابد صد باده کند بر سر میخانه بر آرد