شعر۱۳۶ آن زخمه که بر تار زدی زخمه به جان بود آن صوت که از تار شنودی غم جان بود گر دوش به میخانه شدی با دف و نائی امشب صنما میکده با عود و ربابی
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر۱۳۵ امشب ندائی و صدائی ز دلدار نیامد دلتنگی لیلاست که بر قیس نیامد مجنون به هوای دل دلدار نیامد لیلی به سرایش خبر از یار نیامد
شعر۱۳۴ در مسجد و دیر در پی یار شدیم در کعبه و بتخانه به دلدار شدیم گویند که دلدار ز میخانه به رست در مکتب عشق محرم راز شدست
شعر۱۳۳ ای دل تو بیا حدیث جانانه کنیم درمکتب عشق جام وپیمانه کنیم در ساغر عشق باده ناب کنیم با ساقی و می نشاط بسیار کنیم
شعر۱۳۲ عاشقان راواعظان گیرند وشمع آجین کنند عارفان را شارعان گیرند و بر دارش کنند عشق چون در پرده است میبادپیدایش کنند چون بیابند آن زمان افکار را قربان کنند
شعر۱۳۱ گر عشق نبود قصه مجنون نشنیدی گر عشق نبود گفته فرهاد نشنودی گر عشق نبود رابعه را جان نگرفتی گر عشق نبود گفته حلاج چه شنیدی
شعر۱۳۰ عقل گوید دلا در پی دلدار مباش دل گوید چو دل هست پی عقل مباش تا بدانی که دلت عاشق و شیداشده است ز سرا پرده محراب وحرم ول شده است جلوه عشق به گلزار صفائی دگر است شور و مستی ز بلبل هوای دگر است گر امیریست به …
شعر۱۲۹ در بیابان عدم در پی معشوق مباش عشق در میکده جوی درپی بیگانه مباش شور و مستی ز میخانه به مسجد تومباش مکتب و دیر دراین خانه به بتخانه مباش
شعر۱۲۷ ای عاشقان ای عاشقان امشب دل دیوانه ام دیوانه ام ویرانه ام ویرانه ام ازهرطرف بیگانه ام بیگانه ام آئید در بندم کنید زنجیر بر پایم کنید بدنام و رسوایم کنید بر کوی او شیدا شدم شیدا شدم عاشق شدم عاشق شدم بر موی او بر روی او برچشم …
شعر۱۲۶ مهوشان رقص کنان بر در میخانه زدند شاهدان دف زنان بر سر پیمانه زدند ساقیان باده بدست نعره مستانه زدند عاشقان ساغر و از باده خمخانه زدند