شعر۱۲۵ میکده  پاک  و  منزه  است  تو  آلوده مکن مطرب  و  ساقی  و شاهد  تو ز میخانه مکن همه گویند  که  محراب به  میخانه خوشست زهد و  تقوا ز مسجد سوی خمخانه خوشست

شعر۱۲۴ سوختم در آتش عشقش ولی او نگاهی هم براین آتش نکرد یک  نگاهش  آشیان بر باد  داد او نگاهی هم براین ویران نکرد چهره  زردم  بدید و  او  گذشت زاردید امانگاهی بردل زارم نکرد آتش عشقش وجوم  سوختست بر  رمادم  او  نگاهی  هم  نکرد

شعر۱۲۳ آمدی کویم  که  جامم پرکنی نامدی  جانا تهی  جامم  کنی گفته ای مجنونم و لیلی شوی نامدی  لیلی  خود ویران  کنی آمدی  بر  پا کنی  این خانه را نامدی بنیاد آن را  بر  کنی آمدی  تا  قبله  گاه  من  شوی نامدی تا  قبله ام ویران  کنی خانه ام ویران تو کردی …

شعر۱۲۲ بر  خیز  بتا  پیاله ها  پر بکنیم دربزم ، قدح از می دردانه  کنیم برمحفل جان سخن زجانانه کنیم آنگه  ز  سماع  گفته  رندانه کنیم

شعر۱۲۰ شمع  می  سوزد ولی  پروانه را  بی جان  کند سوختن از دلبرهندو بیاموز جان بربی جان کند

شعر۱۱۹ دنیا خوشست و عیش دنیا چه  خوشست با مطرب و می جانب دلدار چه خوشست وصف  لب  آن نگار هندو  چه  خوشست بر خال لبش هدیه جان هم چه خوشست

شعر۱۱۷ بر خیز که  دلدار  ندای  تو  کند در کوی بتان هوای کوی تو کند صد باده اگر میکده بر جام کند آن  می نشود که از لب یار کند

شعر۱۱۶ شمس است امشب به میکده ، باز شویم سلطان بتان  شمس ، به میخانه شویم جرعه ای از  می لعل بر  لب جانانه زنیم بنده  مطرب و آن  ساقی خمخانه شویم همچو  لاله  بر  گل  بر سر گلزار  شویم از  شریعت  برویم  بر در میخانه شویم مجلس وعظ نکو …

شعر۱۱۴ آمدی برگ گلم ، گلزار  آذین  بست  توست عطرعنبرسای دردشت ودمن ازبوی توست جلوه  مهتاب  هم  از  هاله  سیمای  توست گرمی خورشید هم  از ساطع  زیبای توست رقص ماه درموج دریاگردش گیسوی توست چشم  آهو وام  دار از نرگس جادوی توست لعل گر رنگی بجان دارد ز فام  لبهای  …

شعر۱۱۳ شکوه ها کردم ازاین دل حاصلی جز غم نداشت بی  وفائی های  دلدار هم  اثر  بر  دل نداشت جورهای یار  بر  او میشمردم  ره نداشت از رقیبان داستان گفتم  ولی گوشی نداشت جاری اشکم به روی گونه ام  دیدی نداشت پاسخی  بر  دیده  گریان  بی تابم نداشت سینه ام  …