شعر ۸۹۷ بیهوده چو مجنون ره صحرا گرفتیم در وادیه سر گشته پی یار گرفتیم نا مید پی قافله سالار گرفتیم لب تشنه سراب دیده پی آب گرفتیم از پیر نشان از دل و دلدار گرفتیم گمگشته ندیدیم و از آن یارگرفتیم
برچسب: iran
شعر ۸۹۶ همچو منصور جان و دل راباختیم چهار دست و پای خود انداختیم سجده را بر طاق ابرو ساختیم نزد هر بت جان و دل را باختیم
شعر ۸۹۱ صیداین دامم نمی دانم که صیادم کجاست دانه و دام را بدیدم این که صیادم کجاست آمدم در دام او تا صید مه رویی شوم صیدمه رویان شدم دردام، صیادم کجاست شور و مستی دانه دام و من شوریده دل در پی آن دانه بودم شور صیادم کجاست …
شعر ۸۹۰ ناله ها کردم به مسجد داد و داداری نبود شکوه هاکردم به محراب همدمی آنجا نبود زار بودم زار گشتم در مزار بی کسی دیر را غم خانه دیدم آشنا آنجا نبود خاک میقات توتیا کرد م به چشم درطواف کعبه دل آنجا سپردم کس نبود گردآن خانه …
شعر ۸۸۹ من برفتم ، مست رفتم ، مست مست دلبران و، گلرخان هم ، مست مست ساقی و شاهدزمجلس، مست مست میروند سوی گلستان ، مست مست شورو شادی هم ازآن، مستان مست میخرامند همچو کبکان مست مست از خرابات لولیان هم ، مست مست باده ها در دست …
شعر ۸۸۸ خواهم امشب در میان دلبران باده نوشم جام جام با ساقیان پایکوبان رقص کنان با مهوشان تا سحر خوانم نوای دلکشان مست و مدهوشم کنندآن دلبران بی خبر از های هوی دیگران شاهدان در رقص شیدایی کنان می خرامند در میان عاشقان مست مستم مستیم درمان کنان دور …
شعر ۸۸۷ دوش در میخانه بود و گفتگو از من و تو گفتگو از من و تو افسانه ها از من و تو گفته اندمجنون سرای لیلیش گم کرده است لیلیش در کاروان بود و سخن از من و تو قیس در کوه و دمن با آهوان ماوا گرفت لیلیش …
شعر ۸۸۵ جان خود بر کف نهادم هدیه یاران کنم آنچه دارم وام دارم ازجوانی بی وفائی نی کنم هر زمان یاد جوانی بی قرارم می کند چون جوانی ها نکردم حس پیری می کنم
شعر ۸۸۳ آمدم تا بینمت گفتا که دل هم رفته است ازقفس مرغ پریشان حال وبیمار رفته است گفته ام ازبلبلان پرس مرغ جانم دیده است شکوه مرغان شنیدم دل ز جانم رفته است عندلیبان شور و غوغا در گلستان کرده اند باغبان رحمی بداراین مرغ جانم رفته است خون …
شعر ۸۸۱ در غریبی لاف دلداری زدم ، دلدار ، کو بی مهابا سر به رسوایی زدم ،دلدار ، کو گفته ام بی ابرو گشتم بگو دلدار ،کو کوس بد نامی بهر برزن زدم دلدار ، کو هرچه دیدم هرچه کردم بهرآن دلدار ، کو بی سبب فریاد دلداری زدم …