شعر ۱۱۱۶ بیا جانا که دل ، بی تاب از توست غریبی و اسیری دارد ، از توست نمی داند که دلدار ش چه کرده همی داند که زردی رویش ازتوست

شعر۱۱۱۵ استاد شهریار فرموده اند : در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خاموشی شرط وفاداری بود غوغاچرا در جواب گفته ام : می کند غوغا ز هجر آن گل پرپر شده خاموشی جایز نباشد پرپر گل دیدنو

شعرa57 ساقیا در ده که ما مجنون شدیم باده نوشیم و چنان حیران شدیم آنچه درجام شراب افکنده ای ما آن شدیم جرعه جرعه نوش نوش آن شدیم آنچه در عالم نه بینی آن شدیم عاشق شیدائی و شیدا شدیم گر گناهی باشدش بیرون شدیم چون ثواب آید درون آن …

شعر۱۰۶۴ اگر گبرم و گر هِندو مسلمانم ‌و گر ترسا ز محراب و حَرم‌جَستم ز مسجد بارها رَستم بت و بتخانه بشکستم دلی بر یار من ‌بستم خراباتی و سر مستم به میخانه دلی بستم بیار ساقی که من مستم بده آن جام را دستم چنان مستم چنان مستم که …

شعر ۱۱۱۴ خدایا به رندان میخانه ات به چله نشینان دیوانه ات به آن دخت ترک دلارام و مست بریدست از هرچه بوده بدست به دلداده اش بین که لیلی شده ز دنیا بریده چو شیرین شده به صحرا نگر تا که بینی ورا به هودج نشستست دولت سرا دو …

شعر۱۱۱۳ در کوچه باغ عاشقی دارم هوای زندگی با دلبران و دل کنم هر دم سراغ زندگی سیمین تنان غوغا کنند از عشق دلهاپرکنند شور وشعف بر پا کنند در های هوی زندگی گیریدوزنجیرش کنید ازمیکده دورش کنید هر غم که گویا آمده در تنگنای زندگی

شعر۲۲ میر مجلس به پیمانه منصور چه کرد ساقی و شاهد آن شیخ به آن پیر چه کرد می او از چه قماشیست که آرد بر یا ر هم چو حلاج به رقص آوردم بر سر دار

شعر۷۶۴ او مست می میکده ی انجمن ماست شوریده و سرمست پی دلبرک ماست دردانه ی عاشق شده ی سلسله ماست در جمع بتان او صنم بتکده ی ماست از دیر و حرم جسته بدنبال دل ماست سجاده فرو هشته هم آواز غم ماست

شعر۹۷۲ به مژگان سیاهش دین و دل رفت مسلمانی و دینداری ز من رفت به چشمان خمارش دل ز کف رفت ز درد عاشقی ایمان ز دست رفت به گیسوی کمند دخت هندو چومجنون عقل ودانائی زجان رفت همه کوس جنون بر من به تازند خوشم ‌دیوانه ام عقلم ز …

شعر۶۱ به مجنون گفته ام مجنون ترم من به لیلی گفته ام افسون ترم من زلیخا را چو گفتم آه بر داشت ز آهش سینه اش بریان تر از من