شعر۳۶۵ آمد او میخانه ام نشناخت و رفت آمد و بر چهره ام خندید و رفت او بهار. زندگیم دیده بود او فسرده چهره ام رآ دید و رفت رنج و درد زندگیم رآ نه دید آنچه او می دید خزانم بود و رفت جور و ایام فراغم را …
برچسب: شعر_عاشقانه
شعر۹۸۸ چه سودائیست این سودا ندانستم که این سودا دلم قُلزُوم خون و هر دو دیده شط دم کرده مرا بی تاب جان کرده حکایت از جنون کرده هوای عاشقی در سر دل و دیده بخون کرده چنان بر زلف و رخسارش اسیر روی او گشتم دل و دین را …
شعر۹۲۵ کس به کوی عاشقی دیوانه تر از ما نبود در جمیع عاشقان رسواتر از ما هم نبود می زدم بر تار جانم زخمه ی دلدادگی همچومجنون دربیابانکس خریدارم نبود چشم شهلایش خماراز جام مینوبودوبود رخش مژگانش بمیدان بی تب و تابمنبود جلوه اندام او کشتار دل ها کرده بود …
شعر۹۵۸ می روم در کوچه باغ زندگی می پرم بر شاخسار زندگی مرغ دل پر میدهم بر زندگی تا بجوید دانه های زندگی بلبل بختم غزل از زندگی حنجرش را میدرد بر زندگی تا بگوید بخت تونوبخت نیست نو جوانی و جوان در زندگی درجوانی موی خودکردم سپید با خضاب …
شعر۷۳۲ در کوی خرابات اگر یک صنمی هست نازم به جمالش که او هم نفسی هست ساقی به میخانه و حاجی به زیارت هر یک به طریقی پی جام مَلَکی هست مُفتی چه داند که عاشق پی معشوق درمسجد و میخانه پی جام تَری هست معشوق عیانست و عاشق پی …
شعر۶۷ خواهم به محراب شبی شکوه بر آرم ای همنفسان مسجدومحراب کدامست از جور فلک داد به دادار بر آرم ای مجلسیان خانه دادار کدامست ازعرش فرودآی ببین مسجد ومحراب فریاد و فغان بر سر این عالمیانست شاهنشه عالم اگر رحمت جانست بر گوی جهنم چرا آفت جانست
شعر۸۶۹ در مسجد و دیر جایگاهم بودست در خانه یار خانقاه هم بود است واعظ چو سخن از می ومیخانه کند آن هشته فرو میکده جایم بودست
شعر۹۷۷ آنکه مجنونست جنونرا پاسمیدارد منم شور و شیدائی به لیلا هدیه میدارد منم در بیابان غربت و بر قُرب میدارد منم کاروان رفته را محمل نمی دارد منم ناقه ی دل مانده را در گِل نمی دارد منم آتش از ره مانده را در ره نگه دارد منم آه …
شعر۱۰۴۱ از مسجد و دیر سوی خرابات دویدیم چون گرمی می درپس آن پرده ندیدیم از شیخ بریدیم و به بتخانه نشستیم از ساقی و ساغر در آن خانه ندیدیم امروز فغان از می و میخانه کنیم ما فریاد رسی در پس محراب ندیدیم لولی و شان باده فروشند در …
شعر ۱۰۳۸ دل که شوریده و آواره و دیوانه ی توست همه جا بی سر و پا خانه به خانه پی توست پر و بال داده به باد ، در قفس خانه ی توست آنچه او دیده به ره ، بوف به ویرانه ی توست به تماشای تو ، افتاده …